دلم گرم خداوندیست که با دستان من,گندم برای یا کریم خانه میریزد
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که میخواند مرا با آنکه میداند گنهکارم
دلم گرم است,
میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم
برایت من خدا را آرزو دارم...
دلم گرم خداوندیست که با دستان من,گندم برای یا کریم خانه میریزد
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که میخواند مرا با آنکه میداند گنهکارم
دلم گرم است,
میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم
برایت من خدا را آرزو دارم...
شاید کسی دارد خفه میشود
پشت سنگینی یک بغض...
نه عاشقم...نه معشوق کسی...
فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بماند...
دراین ژرفای دل کندن ها و عادت هاااا
فقط تمرین آدم بودن میکنم...
امروز دستها یت را میگیرند
غرق عادت که شدی همان دست ها را
برایت تکان میدهند...
سکوتم را نکن باور...
من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم...
من آن خرمن,من ان انبار باروتم که با آواز یک کبریت آتش میشوم یک سر...
نمیدانم!!!
کجای بازی ما اشتباه بودکه تو دیگرهمبازی من نیستی!!!
و من هنوز گرگم به هوای تووو.....
این جماعت هر روز تو را جور دیگری میخواهند!!
اینطور بارم آورده بودند که بترسم...
از همه چیز...
از بزرگتر که مبادا بهش بر بخورد...
از کوچکتر که مبادا دلش بشکند...
از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد......
این آینده کدام بود که بهترین روز های عمر را حرام دیدارش کردم؟!!!!
حسین پناهی
واااای کاش میفهمیدند فرق ای دو را !!!...
اسکار حق توست . . . سالهاست مرا
تو به اسم دیگری در آمدی...
تقدیر بجای خود اما لااقل اسم مرا هم در کیسه ات مینداختی...